سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخت‏ترین گناهان آن بود که گنهکار آن را خوار بشمرد . [نهج البلاغه]

سلام مغان

 
 

تهیه و تدوین از استاد صباح

هنربی مانند ، نامه چارلی چاپلین به دخترش وجالبترین مصا حبه پسرچارلی چاپلین


چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7یا8 فرزند شد ولی فقط یکی از آنها که جرالدین نام دارد استعداد بازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری زبانزد است . چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیباترین و شورانگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وامیدارد .
نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش جرالدین جرالدین : دخترم اینجا شب است ، یک شب نوئل ، در قلعه کوچک من این سپاهیان بی سلاح خفته اند و نه برادر و خواهرت که حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی آنکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق نیمه روشن ،‌ به این اتاق پیش از مرگ برسانم ، من از تو بسی دورم ، خیلی دور، اما چشمانم کورباد اگر یک لحظه تصویر ترا از چشمخانه من دور کنند، تصوبر تو آنجا روی میز هم هست ، تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست ، اما تو کجایی ، آنجا ، در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه تئاتر شانزه لیزه هنرنمایی می کنی! اینرا می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را می شنوم و در آن ظلمات زمستانی ، برق چشمانت را می بینم ، شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و شکوه ،‌ نقش آن « شاهدخت ایرانی » است که اسیر تاتارها شده است . شاهزاده خانم باش و بمان ، ستاره باش و بدرخش ، اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران ، عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ، ترا فرصت هوشیاری داد در گوشه ای بنشین ، نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرادار، من پدر تو هستم جرالدین !، من چارلی چاپلین هستم ، وقتی بچه بودی شبهای دراز بر بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم ، قصه «زیبای خفته در جنگل» قصه «اژدهای بیدار در صحرا» خواب که به چشمان پیرم می آمدطعنه اش می زدم و می گفتم : اش … برو در رویای دختر خفته ام ، رویا می دیدم ، جرالدین ! رویا، رویای فردای تو، رویای امروز تو، دختری می دیدم پری روی ، فرشته ای می دیدم بر روی آسمان که می رقصید و می شنیدم ، تماشاگران را که می گفتند ، دختره را می بینی ؟!‌ این دختر همان دلقک پیره ! اسمش یادته ؟ چارلی ؟ آری من چارلی هستم ! من دلقک پیری بیش نیستم ! امروز نوبت توست ، من با آن پتلون گشاد پاره پاره می رقصیدم و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی ! این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران ترا به آسمانها خواهد برد ، برو !‌آنجا هم برو ! اما گاهی نیز بروی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن ، زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد ، من یکی از اینان بودم جرالدین! در آن شبها ، در آن شبهای افسانه ای کودکی که تو با لالایی قصه های من بخواب می رفتی ، من باز بیدار می ماندم ،‌ درچهره تو می نگریستم ، ضربان قلبت را می شمردم و از خود می پرسیدم ، چارلی ؟ آیا این بچه گربه ترا نخواهد شناخت ؟‌ تو مرا نمی شناسی جرالدین ! در آن شبهای دور قصه ها با تو گفتم ،‌اما قصه خود را هرگز نگفتم ، این داستانی شنیدنی است ، داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد این داستان من است ، من طعم گرسنگی را چشیده ام من درد بی خانمانی را کشیده ام و از اینها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند احساس کرده ام ، با اینهمه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد . داستان من بکار تو نمی آید ، از تو حرف بزنیم ، بدنبال نام تو نام من هم هست چاپلین ! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم .جرالدین ! در دنیایی که تو زندگی می کنی ، تنها رقص و موسیقی نیست ، نیمه شب هنگامی که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ، اما حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند بپرس ، حال زنش را هم بپرس ،‌ و اگر آبستن بود و اگر پولی برای خریدن لباسهای بچه اش نداشت ، پنهانی پولی در جیب شوهرش بگذار! به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ، فقط این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا قبول کند، اما برای خرجهای دیگر باید صورت حساب بفرستی ، گاهگاه با سرویس یا مترو شهر را بگرد ، مردم را نگاه کن ، زنان بیوه و کودکان یتیم را نگاه کن ، و دست کم روزی یکبار با خود بگو «من هم یکی از آنها هستم »آری تو یکی از آنها هستی دخترم نه بیشتر ! هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد،اغلب دو پای او را نیز می شکند ، وقتی به آنجا رسیدی که خود را یک لحظه برتر از تماشاگران خود بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن و با اولین تاکسی خودت را به حومه پاریس برسان ، من آنجا را خوب می شناسم ، از قرنها پیش آنجا گهواره کولیان بوده است در آنجا رقاصه هایی مثل خودت خواهی دید زیباتر ازتو !‌چالاک تر از تو !‌ و مغرور تر از تو ! آنجا از نور کور کننده نور افکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست ، نورافکن های رقاصان کولی تنها نور ماه است ، خوب نگاه کن آیا بهتر از تو نمیرقصند ؟!‌اعتراف کن دخترم همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد ،‌ همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند ، و این را بدان که در خانواده چارلی هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک ریکشا ران ، یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بگوید . من خواهم مرد و تو خواهی زیست امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ،‌ همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم ، هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر ،‌اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی با خود بگو سومین سکه مال من نیست ، این باید مال یک مرد گمنام باشد که امشب به یک فرانک نیاز دارد، جستجویی لازم نیست، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت . اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم ، من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه بخاطر بندبازانی که از ریسمانی بس نازک راه می روند نگران بوده ام ، اما این حقیقت را با تو بگویم دخترم ، مردمان ، روی زمین استوار بیشتر از بندبازان روی ریسمان نا استوار سقوط می کنند ، شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد ، آن شب این الماس ریسمان نااستوار تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است ، شاید روزی چهره زیبایی تو را گول بزند و آن روز تو بندبازی ناشی خواهی بود و بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند . دل به زر و زیور مبند ، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و این الماس بر گردن همه می درخشد اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه بنویسد . او عشق را بهتر ازمن می شناسد ، او برای تعریف یکدلی شایسته تر از من است ، کار تو بس دشوار است این را می دانم ، به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی تن تو را نمی پوشاند به خاطر هنر می توان عریان روی صحنه رفت و پوشیده تر و پاکیزه تر بازگشت اما هیچ چیز و هیچ کس دیگر در این دنیا نیست که شایسته آن باشد . برهنگی بیماری عصر ماست . من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده آور می زنم ، اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری ، بد نیست که اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد ، مال دوران پوشیدگی، نترس این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد ، به هرحال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختی ها می شود.میدانم که پدران و فرزندان همیشه جنگی جاودانی با یکدیگر دارند. با اندیشه های من جنگ کن دخترم ، من از کودکان مطیع خوشم نمی آید با این همه پیش از این که اشکهای من این نامه را تر کند می خواهم یک امید به خود بدهم . امشب شب نوئل است ، شب معجزه است و امیدوارم معجزه ای رخ دهد تا تو آنچه را که براستی می خواستم بگویم در یافته باشی . چارلی دیگر پیر شده است ، جرالدین دیر یا زود باید به جای آن جامه های رقص ، روزی هم لباس عزا بپوشی و بر سر مزار من بیایی . حاضر به زحمت تو نیستم ، تنها گاهگاهی چهره خود را در آیینه ای نگاه کن آن جا مرا نیز خواهی دید،‌خون من در رگهای توست و امیدوارم حتی آن زمان که خون در رگهای من می خشکد ، چارلی را، پدرت را فراموش نکنی ، من فرشته نبودم اما تا آنجا که در توان من بود تلاش کردم تا « آدم » باشم تو نیز تلاش کن تا حقیقتاَ آدم باشی . رویت را می بوسم.
«چارلز اسپنسر چاپلین» را نه تنها همه سینما دوستان دنیا بلکه اغلب مردم اهل مطالعه گوشه و کنار جهان می‌شناسند و نیاز به معرفی ندارد. آثار سینمایی او بارها و بارها برای نسل‌های مختلف به نمایش درآمده و خنده بر لب‌های بسیاری نشانده، همچنانکه به چشمان زیادی نیز اشک آورد. چرا که ویژگی سینمای چاپلین، در عین بهره گیری از طنز و کمدی، بیان تراژدی همیشه بشر، یعنی تنهایی و سرگشتگی و هویت باختگی است. ارج و منزلت چارلی چاپلین نزد تاریخ سینما در آن حد است که هنوز پس از گذشت حدود سه دهه از مرگ وی و بیش از 60 سال از برخی فیلم‌های ماندگارش، آثارش بازسازی و بهسازی و اکران مجدد می‌شوند.چنانچه در جشنواره کن پارسال، «دیکتاتور بزرگ» با افزوده شدن حدود 10 دقیقه، به عنوان برنامه افتتاحیه این جشنواره به نمایش درآمد و برخی دیگر از فیلم‌های چاپلین بر روی فرمت D.V.D پخش مجدد یافته‌اند. از جمله «عصر جدید» که روی یک نسخه باور نکردنی و با کیفیت عالی در سطح جهانی توزیع شده است. اما به رغم همه آنچه مردم جهان از چارلی چاپلین می‌دانند و نسل‌اندر نسل با آثارش زندگی کرده‌اند، بسیاری از گوشه‌های زندگی او و باورها و دیدگاه‌هایش ناگفته مانده است. آگاهی از نقاط پنهان زندگی این هنرمند خصوصا ایام تبعیدش از آمریکا در دوران مک کارتیسم و نظرگاهش نسبت به آن مقطع سیاه تاریخ آمریکا مهم است. ملاقات با مایکل چاپلین، کوچکترین فرزند چارلز چاپلین فرصت مناسبی برای جامه عمل پوشاندن به آن تمایل بود، خصوصا که مایکل در ایام تبعید پدرش (که فصلی مجزا در زندگی هنری او محسوب می‌شود) تا لحظه مرگ در کنارش بود و خاطرات ناگفته زیادی از آن دوران به خاطر سپرده بود. در پی چندین دیدار با مایکل چاپلین که وی علاوه بر آگاهی کافی بر روزگار در تبعید پدرش و نظرات و افق فکری او نسبت به ساخت فیلم‌هایش، به دلیل سابقه تهیه و تولید فیلم در استودیوی «یونیورسال» بر عناصر سینما نیز مسلط بوده که در کنار دانش تاریخی ـ سیاسی‌اش به گفت‌و گوی رنگ تحلیلی‌تری می دهد. لازم به ذکر است که مایکل فرزند اونا اونیل (دختر یوجین اونیل نویسنده معروف) آخرین همسر چارلی چاپلین بود که در 30 سال آخر زندگی وی همواره همراه و همیارش بود. پس از مرگ اونا، مایکل به خانه پدری بازگشت تا مانع به فراموشی سپردن چارلی چاپلین بعد از فوت همسر وفادارش شود و از همان زمان تصمیم گرفت آن خانه قدیمی‌و خاطره انگیز را به «موزه چاپلین» تبدیل کند. موزه‌ای که همه یادگارهای نابغه عالم سینما را در خود بگنجاند و مایکل با پشتکار و تلاش بسیار و البته مساعدت خواهرش «جرالدین» و برادرش «سیدنی» و برخی دیگر از کارشناسان و علاقمندان سینمای چارلی چاپلین به این مهم نایل آمد که همین چندی پیش در مقابل چشم کنجکاو جهانیان افتتاح شد. هنوز به خاطر دارم وقتی هنگام یکی از جستجوهای بی‌پایانش در زیرزمین‌ها و انبارهای پر شمار آن خانه عظیم ویلایی در سمییس در صندوقی قدیمی‌ فیلم‌های رنگی پشت صحنه «دیکتاتور بزرگ» را یافته بود، پشت تلفن مثل ارشمیدس فریاد می‌زد: یافتم، یافتم!
مصاحبه مستغاثی با مایکل چاپلین پسرچارلی چاپلین مستغاثی: شما با فیلم «سلطانی در نیویارک» در کنار پدرتان قرار گرفتید در نقش نوجوانی به نام روپرت. در آن سالها چارلی چاپلین چند سالی بود که در تبعید به سر می‌برد و آن فیلم اولین اثر سینمایش در خارج از آمریکا به شمار می‌رفت. گویا در آن زمان 12 سال داشتید. در آن سن نوجوانی به عنوان فرزند یک هنرمند پرآوازه که اینک مورد اتهام ناروای جهان به اصطلاح آزاد غرب قرار گرفته و قصد دارد آنچه که در مقابل کمیته مک کارتی از او نپذیرفته بودند را حالا در نخستین تصویر سینماییش به چشم و گوش جهانیان برساند( آنچنانکه در طول فعالیت هنری‌اش همواره نمایاندن رنج و حرمان بشری در یک قالب کمدی تراژیک مد نظرش بود ) چه تصوری از نقش خود داشتید؟ مایکل چاپلین : نخستین همکاری هنری من با پدرم 6 سال پیش از بازی در «سلطانی در نیویورک» بود و در صحنه کوتاهی از فیلم «لایم لایت» در سال 1952 ساخته شد. این آخرین فیلم پدرم بود که در آمریکا ساخته شد. مستغاثی: کمتر علاقمند سینما است که این موضوع را بداند. ممکن است بگویید در کدام صحنه «لایم لایت» بازی داشتید؟ مایکل چاپلین : در سکانس آغازین فیلم که کالورو در حال مستی وارد آن آپارتمان کوچک می‌شود و با چند کودک خردسال روبرو می‌شود که من یکی از آن بچه‌ها بودم و دیگری هم خواهرم جرالدین و یکی برادرم سیدنی بود. آن بازی ما در مقابل در آپارتمان ذکر شده انجام گرفت، قبل از اینکه پدرم به نقش کالورو ( دلقک پیر از کار افتاده و دائم الخمر) وارد آن شود و حدود 30 ثانیه طول می‌کشید. مستغاثی: در همان زمان بود که پدرتان مرتبا به کمیته تحقیق مک کارتی احضار می‌شد؟ مایکل چاپلین : یادم هست در آن روزها پدرم تحت بازجویی‌ها و تحقیقات بسیاری از سوی F.B.I قرار گرفته بود که بیشتر سوالات و پرسش‌ها همان‌ها بود که از سوی سناتور مک کارتی و کمیته معروفش طرح شده بود هم درباره ارتباط پدرم با کمونیست‌ها و هم درباره دو فیلم آخرش «عصر جدید» ( که مدرنیسم و ماشینیسم و تاثیر آنها در الیناسیون انسان امروز را مطرح می‌ساخت و اعضای کمیته مک کارتی معتقد بودند چاپلین مستقیما در دفاع از باورهای کمونیستی، پیشرفت‌های ایالات متحده آمریکا را هدف حمله و تخریب قرار داده بود ) و «موسیو وردو» ( که کشتار انسان‌ها طی جنگهای مختلف به وسیله دولت‌ها را جنایاتی هولناکتر از قتل‌های معمولی در میان مردم دانسته بود و کمیته تحقیق مک کارتی پدرم را متهم کرده بود که در این فیلم به دخالت‌های آمریکا در دیگر کشورها نظر داشته است). البته من در آن روزها تنها 6 سال داشتم و همین قدر به خاطر دارم که پدرم هر شب به خانه می‌آمد آشفته و عصبانی ناراحت بود. بعدا مادرم همه جریانات آن دوران را تعریف کرد که چارلی به هیچ‌وجه به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد که زمانی به خاطر فیلم‌هایی که عمدتا از روی عشق به انسانها ساخته بود، مورد بازجویی قرار بگیرد. مادرم می‌گفت چارلی پس از هر بازجویی همه درددل‌ها و احساساتش را برایش بازگو می‌کرده و از وی آرامش می‌گرفته است. مستغاثی: :بسیاری دیگر از هنرمندان برجسته‌ هالیوود نیز همچون چارلی چاپلین گرفتار اتهامات کمیته مک کارتی شدند، کسانی مانند جوزف لوزی، مارتین ریت و...و عمده اتهامات هم پیرامون ارتباط این هنرمندان با محافل به اصطلاح کمونیستی و اقدام علیه موجودیت آمریکا بود. اتهامی‌که فقط در یک دهه بعد یعنی پس از کنار رفتن افراطیون و متعصبانی مثل سناتور مک کارتی حتی نزد عموم مضحک و مسخره جلوه گر شد و امروزه از آن دوران به عنوان یکی از تاریک ترین نقاط تاریخ ایالات متحده آمریکا یاد می‌شود. چنانچه در سال‌های اخیر در یک بازنگری مجدد سینمای آمریکا به آن نقطه تاریخی به فرصت‌های عظیم سوخته و از دست‌رفته‌ای در آن دوران اشاره می‌شود که هرگز موقعیت جبرانشان برای مردم آمریکا پیش نیامد و خسران آن فجیع تر از حتی تمامی‌ ضرر و زیان سالهای جنگ سرد محسوب شده است. مثالش فیلم‌هایی به نام «یک ذهن زیبا» ساخته یکی از ‌هالیوودی‌ترین و متعصب‌ترین فیلمسازهای امروز سینمای آمریکا یعنی «ران ‌هاوارد» است و یا فیلم دیگری با عنوان «مجستیک» اثر فرانک دارابانت که قضاوت‌های سطحی و جاهلی مک کارتیسم را شدیدا به باد انتقاد می‌گیرد. مایکل چاپلین : ولی متاسفانه به رغم همه صحبت‌های شما همین امروز هم مایه‌های همان تفکر مک کارتی در عمق سینمای ‌هالیوود به چشم می‌خورد و در مقاطعی رخ می‌نمایاند. فی المثل یک نگاه بیاندازید به برخی فیلم‌هایی که بعد از فاجعه 11 سپتامبر 2001 در این سینما ساخته شدند و همان تعصبات مک کارتی را در شکل تازه ای بروز دادند. با افراد تازه واردی مانند جری بروکن‌هایمر و رندال والاس و تونی اسکات و امثالهم و در این هیاهوی جدید هنرمندانی مثل ترنس مالیک و شاهکارش «خط باریک قرمز» کنار بمانند تا «نجات سرباز وظیفه راین» استیون اسپیلبرگ بزرگ شود. مستغاثی: بله حق با شماست. فیلم‌هایی مثل «ما سرباز بودیم»، «آخرین قلعه»، «بازی جاسوسی»، «پشت خطوط دشمن» و....نمونه‌های امروزی تفکر مک کارتی در‌ هالیوود است و به خاطر وجود همین تفکر است که حتی فیلم ضدسیستم سینماگری مانند «مارتین اسکورسیسی» (که یکی از وحدت گراترین کارگردانان امروز سینمای آمریکا به شمار می‌آید) یعنی «دار و دسته‌های نیویورکی» با وجود همه شایستگی‌هایش از جایزه اسکار دور می‌ماند و امثال «شیکاگو» که یادآور همان دهه 50 و روی دیگر سکه قضاوت‌های مک کارتیسم است جوایز را درو می‌کند. مایکل چاپلین: درست مثل همان دهه 50 که تحت تاثیر اختناق مک کارتیسم بعد از سالهای درخشان دهه 40 و تجلیل آکادمی‌از آثار ارزشمندی همچون «خانم مینیور»، «تعطیلی از دست رفته»، «قول مردانه» و... به فیلم‌های کم‌مایه‌ای مانند «بزرگترین نمایش روی زمین»، «دور دنیا در 80 روز» و «از اینجا تا ابدیت» ارج گذاشتند و امثال ویلیام وایلر پس از شاهکاری به نام «بهترین سال‌های زندگی ما» به ساخت فیلم کم رمقی همچون «تعطیلات رمی» روی آورد. البته در این میان بعضی فیلمسازان حتی مجبور شدند علیه همکارانشان در مقابل کمیته تحقیق شهادت بدهند مانند «الیا کازان» که بابت آن شهادت‌ها موقعیت بهتری نیز کسب کرد و سال بعد برای فیلم «در بارانداز» که اثر ضعیف تری نسبت به دیگر فیلم‌هایش توصیف شد، 9 جایزه اسکار گرفت. مستغاثی: چند سال پیش که به همت مارتین اسکورسیسی قرار شد الیا کازان اسکار افتخاری دریافت کند، هنگام گرفتن جایزه بر خلاف سنت مرسوم آن مراسم بسیاری از حاضرین مقابل کازان برنخاستند و حتی به خاطر اعتراض به رفتار گذشته‌اش در کمیته مک کارتی برایش دست هم نزدند. به نظرتان پس از گذشت سالها، این رفتار قابل توجیه است؟ مایکل چاپلین: این مشکل است که راجع به رفتار افراد دیگر که در موقعیت‌های خاص قرار داشته اتد قضاوت کنیم، چه الیا کازان و چه آنها که او را متهم می‌کنند. ما نمی‌دانیم که کازان در آن دوران مک کارتیسم در چه وضعیتی قرار داشته است. او به هر حال یک فیلمساز بزرگ است و آثار بسیار زیبایی خلق کرده مانند «اتوبوسی به نام هوس»، یا «زنده باد زاپاتا» و یا «شکوه علفزار». اما رفتار او در کمیته مک کارتی واقعا غیر قابل درک است. او این دلیل را برای همکاری‌اش با کمیته مک کارتی عنوان می‌کند .شاید این دلیل وی تا‌‌ اندازه‌ای توجیه پذیر باشد فقط به این خاطر که الیا کازان زمانی خودش عضوی از گروه کمونیست‌ها در آمریکا بوده و خطر آنها را بیشتر حس می‌کرد. ولی به هر حال نمی‌توان درست قضاوت کرد. هنوز که فکر می‌کنم نمی‌توانم درک کنم چرا او چنین عملی انجام داد. شاید پدرم نیز هیچوقت آن را در نیافت. مستغاثی: به نظر می‌آید چاپلین دیدگاه خود درباره این دسته افراد را در همان اولین فیلم در تبعیدش یعنی «سلطانی در نیویورک» خیلی صریح بیان کرده باشد. یادتان هست در آن فیلم نقش پسر نوجوانی را بازی می‌کردید که در مقابل کمیته ای مشابه کمیته مک کارتی فعالیت‌های سیاسی پدر و مادرش را بر ملا می‌کند و بر علیه آنها شهادت می‌دهد. از دیدگاه شما این موضع گیری چاپلین علیه کسانی نبود که در کمیته مک کارتی بر ضد او شهادت دادند و او را متهم به کمونیست بودن کردند؟ آیا به نوعی چاپلین آن افراد را در حد پسربچه‌های خام و ترسو تصویر نکرده است؟
مایکل چاپلین: این نقطه نظر شما بسیار جالب است. هیچوقت به آن فکر نکرده بودم. ممکن است درست باشد. مستغاثی: از این جهت این موضع گیری در فیلم برجسته می‌آید که گویا چاپلین در سراسر فیلم «سلطانی در نیویورک» نوعی ما به ازا برای همه وقایعی که توسط کمیته مک کارتی بر سرش آمده بود، قرار داده و کاراکتر «روپرت» هم می‌تواند از همان فقره باشد. مایکل چاپلین: بله درست است. آن فیلم اصلا درباره دوران مک کارتیسم در آمریکا بود و این حرف شما می‌تواند صحیح باشد. ولی به خاطر نمی‌آورم که هیچگاه پدرم در این باره صحبت کرده باشد و یا مادرم در این باب از پدرم نقلی کرده باشد که او از الیا کازان گله ای داشته و بر عکس همیشه از فیلم‌های کازان تعریف می‌کرد. به هر حال شخصا این ماجرا برایم مثل یک راز سر به مهر باقی مانده است که چرا شخصیتی همچون الیا کازان چنین عملی انجام داد، نمی‌توانم بفهمم! مستغاثی: یادتان هست که پدرتان راجع به آن بازجویی‌ها در کمیته مک کارتی سنای آمریکا خاطره ای برایتان تعریف کرده باشد؟ مایکل چاپلین: بله خاطرات بسیاری برایم نقل کرده است و جالب ترین آنها مربوط به زمانی است که در سنای آمریکا به او می‌گویند آمریکا برای شما خیلی خوب بوده است و خودت را در اینجا غنی کرده ای.پدرم با تایید حرف بازپرسان می‌گوید «بله بسیار خوب بوده است و من کار کرده ام و زحمت کشیده ام تا غنی شوم» بعد به او می‌گویند چرا تاکنون تابعیت آمریکا را نپذیرفته است؟ پدرم پاسخ می‌دهد، «من یک پاسپورت انگلیسی داشتم و نیازی به گرفتن تابعیت آمریکایی نمی‌دیدم !» بر عکس فکر می‌کنم شهروند بسیار خوبی هستم. چرا که از کل فیلم‌های من 30 درصد در آمریکا توزیع می‌شود و فروش می‌رود و 70 درصد آنها خارج از آمریکا خریدار دارد ولی وزارت دارایی آمریکا من را صد در صد به مالیات می‌بندد!!» مستغاثی: پاسخ بسیار هوشمندانه و البته حاضرجوابانه ای است. فکر می‌کنید چرا اینقدر پدرتان حاضر جواب بود؟ مایکل چاپلین : فکر می‌کنم دلیلش این بود که اولا دوران کودکی فقیرانه ای را پشت سر گذاشته بود و دیگر اینکه قدش هم کوتاه بود و مجبور بوده که یاد بگیرد از خودش دفاع کند. برای همین موضوع حاضر جوابی از خصوصیات بارز پدرم بود که به شکل بازی‌های فی البداهه نیز در فیلم‌هایش جای می‌گرفت و از نقاط قوت این فیلم‌ها نزد منتقدین و کارشناسان محسوب می‌شد. مستغاثی:چارلی چاپلین در پایان تحقیقات کمیته مک کارتی به تبعید از آمریکا محکوم شد؟ مایکل چاپلین : خیر، یادم می‌آید به صورت خانوادگی جهت گذراندن یک تعطیلات طولانی عازم اروپا شدیم. بعدا مادرم می‌گفت به چارلی توصیه شده بود مدتی از آمریکا بیرون برود تا به اصطلاح آبها از آسیاب بیافتد ولی تقریبا در نیمه راه نیویورک به لندن بودیم که از پدرم خواسته شد دیگر به آمریکا باز نگردد. خاطرم هست که وقتی در کشتی سلطنتی ملکه الیزابت در راه انگلیس بودیم تلگرامی‌رسید که نمی‌دانم از سوی رییس جمهور ترومن بود یا منشی وی و یا از طرف همان سناتور مک کارتی که در آن نوشته شده بود شما دیگر نمی‌توانید به آمریکا برگردید!
مستغاثی: عکس العمل پدرتان چه بود؟ آیا آن دوران اساسا ایام سختی برای او بود؟ مایکل چاپلین : فکر می‌کنم در آن لحظه شوک بزرگی به پدرم وارد شد. چرا که تمام دوران فعالیت هنری اش در آمریکا بود. او وقتی یک پسر جوان بود به آمریکا رفت و در یک گروه کوچک نمایشی آغاز به کار کرد. بعد در کالیفرنیا وارد سینما شد و بقیه اش را هم که حتما می‌دانید. مقصودم این است که همه کارهای سینماییش را در آمریکا انجام داده بود و قطع شدن ناگهانی این فعالیت مستمر برای او شوک بزرگی بود.اگرچه او همواره اروپا را خیلی دوست داشت و خیلی سریع با زندگی در اروپا کنار آمد. زندگی آرامی‌برای خود و خانواده اش فراهم آورد به دور از یک عمر فعالیت سخت و خستگی ناپذیر که دورانی را در آرامش بگذراند اگرچه روزهای نخست جدایی از سینما و دوستانش برای وی بسیار دشوار سپری گردید. او کم کم به اموری پرداخت که تا آن زمان فرصت نیافته بود به آنها بپردازد از جمله 3-4 سالی به نوشتن کتاب زندگی نامه اش مشغول بود و به جز این طی آن سالها موسیقی بعضی از فیلم‌های صامت خود را نوشت و ساخت و زمان زیادی را صرف آنها کرد. مستغاثی: آیا موسیقی فیلم‌های «روشنایی‌های شهر» و «جویندگان طلا» را هم در همان زمان ساخت؟ مایکل چاپلین: نه موسیقی این فیلم‌ها و همچنین آخرین ساخته‌اش در آمریکا یعنی «لایم لایت» تا 20 سال بعد در آمریکا اجازه نمایش نیافت و پس از گذشت این زمان طولانی که مجوز اکران عمومی‌یافت برای همان موسیقی اش کاندیدای دریافت جایزه اسکار گردید. اما پدرم در دوران زندگی‌اش در اروپا موسیقی فیلم‌هایی مثل «سیرک»، «دوش فنگ»، «زائر» و اغلب فیلم‌های کوتاه 20-30 دقیقه ای سالهای اولیه فیلمسازی اش را ساخت. همچنین بسیاری از اوقات شخصی اش را به نوشتن فیلمنامه اشتغال داشت که آخرین آنها تحت عنوان «عجیب» به مرحله پیش تولید هم رسیده بود ولی پدرم دریافت که به لحاظ جسمی‌ دیگر توانایی ساخت فیلم دیگری را ندارد. یادم هست فیلمنامه مذکور درباره آدمی‌بود که مثل دیگران نبود. آدمی‌ غیر معمول بود که نسبت به زنان حساسیت داشت و دستهایش به شکل بال بودند مثل فرشته‌ها و با بالهایش به جاهای مختلف می‌رفت. پدرم حتی بالهای این فرد فرشته گونه را هم ساخته بود. به هر حال پدرم در تمام مدت زندگی اش در اروپا کار می‌کرد و سرگرم بود. مستغاثی: سرگرمی‌های او چه بود؟ مایکل چاپلین: پدرم دوستان زیادی داشت، از میان هنرمندان افرادی مانند ژان کوکتو، پیکاسو و از بین نویسندگان انگلیسی گراهام گرین و نوئل کوارد همچنین سامرست موام که اغلب به خانه ما رفت و آمد داشت.دوستانی که بعضی اوقات از‌هالیوود به دیدنش می‌آمدند ویا اشخاصی که مثل او در کمیته مک کارتی محکوم شده بودند و مشکل اقامت در آمریکا داشتند. پدرم خیلی علاقه داشت زندگی اش را به رفت و آمد با دوستانش بگذراند. ورای همه اینها او یک خانواده بزرگ و همسری داشت که واقعا به آنها عشق می‌ورزید. مستغاثی: اما سرانجام بعد از 20 سال چارلی چاپلین به آمریکا بازگشت و در مراسم اسکار شرکت کرد. جایزه افتخاری دریافت نمود و پیروزی خود را بر همه آن قضاوت‌های ناعادلانه و غیر منصفانه اعلام کرد. به یاد دارید در آن زمان احساس پدرتان چگونه بود؟ مایکل چاپلین: پدرم پیش از آن زمان هم بارها و بارها به آمریکا دعوت شده بود ولی هیچگاه آن دعوت‌ها را نپذیرفت. چندین بار سفیر آمریکا او را از جانب مقامات وقت دعوت کرد و پیام دولت را به او رساند که آمریکا علاقمند به بازگشت چاپلین است ولی پدرم قبول نکرد تا اینکه از سوی آکادمی ‌علوم و هنرهای سینمایی آمریکا دعوت شد تا جایزه اسکار یک عمر فعالیت هنری را دریافت کند. مستغاثی: چرا این بار دعوت را پذیرفت؟ مایکل چاپلین: چون دعوت از سوی دوستان قدیمی‌اش در ‌هالیوود صورت گرفته بود و نه از سوی دولت یا یک مقام وابسته به آن. او دوستان بسیاری در آمریکا داشت بخصوص در آکادمی‌اسکار که پدرم خیلی به آن علاقمند بود و برایشان احترام زیادی قائل می‌شد. در واقع او به خاطر کسانی به آمریکا برگشت که یک عمر با آنها همکاری کرده بود. مستغاثی: زمانی که چاپلین در سوییس زندگی می‌کرد، وضعیت پخش و توزیع فیلم‌های او چگونه بود؟ آیا خودتان این کار را می‌کردید یا مؤسسه خاصی وظیفه آن را برعهده داشت؟ مایکل چاپلین: وقتی قرار شد پدرم دیگر به آمریکا بازنگردد، مادرم را به آمریکا فرستاد ( چرا که مادرم تبعیدی نبود !) و او همه فیلم‌هایی که به پدرم تعلق داشت را از آمریکا خارج کرد. پدرم دفتری در پاریس تاسیس کرد و آن دفتر وظیفه توزیع و پخش فیلم‌ها را به عهده گرفت. مستغاثی: در آن زمان آیا درخواست کننده برای نمایش فیلم‌ها کمتر شد، یا اینکه با توجه به وضعیت ممنوعیت ورود چاپلین به آمریکا، علاقمندان به خرید این فیلم‌ها فزونی یافت؟ مایکل چاپلین: از میان فیلم‌هایی که پدرم ساخته بود بسیاری متعلق به خودش بود که آنها را سالهای زیادی توزیع نکرد. یعنی خود پدرم از این کار ممانعت به عمل آورد. مستغاثی: چرا؟ مایکل چاپلین: واقعا دلیلش را نمی‌دانم. فقط فکر می‌کنم ممکن است او می‌خواست وقت بیشتری برای ساخت موسیقی فیلم‌های اولیه اش بگذارد. شاید هم می‌خواست مدتی از سینما کناره بگیرد تا زمانی دیگر با طرح‌های جدیدی مجددا به عرصه آن باز گردد. مستغاثی: آیا به عنوان کسی که به اجبار از میدان فعالیت سینمایی دور افتاده بود دچار نوعی یاس و سرخوردگی نشده بود؟ مایکل چاپلین: نه فکر نمی‌کنم. گفتم اول شدیدا دچار شوک شد که چرا علیرغم ادعای آزادی در آمریکا چنین برخوردی با وی شده است. او این موضع گیری را نمی‌توانست بفهمد. همینطور در مورد سایر افرادی که مثل او با آنها رفتار شده بود تا وادار به ترک آمریکا شوند. او هرگز این برخورد غیرعقلانی را نمی‌فهمید. پدرم تا پایان عمر در شگفتی بود که چگونه در آمریکا دورانی مثل مک کارتیسم می‌تواند بوجود بیاید. مستغاثی: از لحظات فوت چارلی چاپلین بگویید که گویا تا آخرین دقایق همراه مادرتان در کنارش بودید. مایکل چاپلین: حدود 4 صبح اتفاق افتاد، روز کریسمس سال 1977. او در آرامش فوت کرد. پدرم روزهای آخر خیلی ضعیف شده بود. فقط روی صندلی می‌نشست و اصلا نمی‌توانست صحبت کند. روز به روز ضعیف تر می‌شد تا بالاخره از دنیا رفت، با آرامش رفت. چون هیچگونه بیماری خاصی نداشت. مستغاثی: هنگام فوت وی جنجال‌های بسیاری بر پا شد، از جمله گفته شد جسد چاپلین دزدیده شده و سپس با تلاش پلیس بین الملل باز گردانیده شد.
مایکل چاپلین: بله 3 ماه پس از دفن، جسد پدرم بوسیله افرادی از گور خارج شد و در محل نامعلومی‌مخفی گردید که هیچکس از آن اطلاعی نداشت. اما ربایندگان با پلیس وارد مذاکره شدند تا اینکه محل اختفای آنها کشف شد و توسط پلیس دستگیر شدند. آنها دو نفر پناهنده پولندی بودند و به لحاظ مادی خیلی فقیر به نظر می‌آمدند. فکر می‌کردند از این راه بتوانند پولی به دست بیاورند. مستغاثی: از طرف خودم، دوستانم و همه علاقمندان سینما و چارلی چاپلین به عنوان یکی از مظاهر درخشان این هنر، از شما متشکرم که بسیاری از ناگفته‌های زندگی این بزرگمرد عالم هنر و سینما را باز گفتید. مایکل چاپلین: من هم متشکرم.
پی نوشتها : گویا - جهان سینما - هنرهفتم یا هنرپرده - دنیا ی چاپلین .







بازدیدهای امروز: 4  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 4991  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «